ناگفته های اکبرفلاح از زندگی ورزشی و المپیک آتلانتا/گفتگوی خواندنی جبرئیل خان بابایی با اکبر فلاح
مدام عکس بزرگش پیش چشمم می آید که بعد از طلای جهانی تورنتو ۱۹۹۳ کیهان ورزشی چاپ کرده بود، با آن مدال طلای خوشرنگ و چهره مصممش همان سالهایی که من در وزن ۲۸ کیلو کشتی میگرفتم و عاشق زیرگیری هایش بودم، دلباخته سکوت مرموز و جنگندگی اش….
همان اكبر فلاح است با ابروهای پرپشت، صورت گرد، موهای در هم تنیده و سینه ستبر، بدونِ چین و چروکی توی صورتش اما موهایش جوگندمی شده است. مثل جوانی که گریمش کرده باشند برای بازی در نقش میانسالی خودش، راه رفتنش مثل همان روزهایی است که میآمد کنار تشک،چابک، سرپنجه و آماده برای جنگیدن،
زندگی ستاره های ورزش ایران همیشه پر از اما و اگر است پر از افسوس، آه و حسرت و ای کاش هایی که تمامی ندارد. دستش را که دراز میکند انگشت هایش کوتاه و فشرده است محکم و مردانه دست می دهد. مثل همان وقتهایی که در ۶۸ کیلو به فادزایف و سانچز کوبایی دست میداد و توی چشم هایشان خیره میشد. تنها تفاوتش این بود که به جای دو بنده ،کشتی پیراهن چهارخانه تنش کرده و عینک طبی اش را به گردنش انداخته است، می نشیند، حال و روزش در باشگاه کارگران را می پرسم ،چشم هایش برق میزند ، با لذت از بچه هایی می گوید که زیر دستش در این باشگاه تمرین می کنند.
-هر آدمی یه عشقی داره یه جور به زندگی نگاه میکنه من اونجا کار میکنم و وقت میزارم خروجيش هم چند تا از بچه هان که بهشون امیدوارم
-میپرسم وقتی بعضی ها که یک مدال آسیایی دارند دیگر حاضر نیستند کسی را تمرین بدهند و افت کلاس میدانند چطور قهرمان جهان باشگاه کارگران را رها نمی کند؟ این عشقش ته نمی کشد؟
دستش را میگذارد روی میز و نقشه خانه قدیمی و باشگاه را میکشد و فاصله را نشان میدهد، من بچه دروازه غارم اونجا به دنیا اومدم باشگاه کارگران نزدیک مون بود همونجا کشتی رو شروع کردم بهش عرق دارم رابطه خیلی خوبی هم با مردم اونجا دارم برای همین موندم، خستگی داره من یکی دوبار رسيدم ته خط، واقعاً میخواستم رها کنم اما نشد و نتونستم من اونجا دنبال یه قهرمانم یه ستاره، میدونم بالاخره پیداش میکنم کسی که بتونه دوبنده تیم ملی رو بپوشه و یه قهرمان تمام عيار باشه.
-این حرف را که میزند تکیه میدهد به صندلی انگار این پاسخ را به خیلی ها داده خودش را بارها قانع کرده که اگر تو یک روز اکبر فلاحِ قهرمان جهان شدی به خاطر این بود که مربی هایت وقت و عمرشان را توی این باشگاه برای تو گذاشتند و حالا نوبت توست که جبران کنی مثل یک دِینِ قدیمی
کشتی ورزش آسونی نیست میشه گفت؛ ورزش آدمای سختی کشیده است. ورزش کسایی که تاب تحمل تمرينات پرفشار رو دارن من توی کارگران اصرار دارم که علاوه بر آموزش کودکان، نوجوانان، جوانان و بزرگسالان برای مربی ها هم کلاس آموزش برگزار کنم و چیزهایی که یاد گرفته ام رو در اختیارشون بزارم حمایت آنچنانی وجود نداره، اما من عاشق این کارم
-وقتی می پرسم که چرا مثل دیگر قهرمانهای سرشناس شانسش را در پست های دولتی آزمایش نکرده؟
خیلی صریح می گوید: مخالف این رویه است دست هایش را باز میکند،گارد کاملاً باز، میگوید،کشتی برای بعضیها نان دانی شده برای عده کمی وسیله مردم داریه، خیلی ها کشتی رو نردبان کردن رفتن دنبال پست و مقام به نظر من جای ورزشکار توی باشگاهه کنار گوده نه شورای شهر و پست و مقامهایی اینچنینی، من شاهد بودم که مردم به خاطر عشق و علاقه به ورزشکارا، به اونا رای میدن اما این درست نیست، شورای شهر جای مدیران تحصیلکرده ایه که اصولاً مدیریت شهری و شهرسازی رو بلدن، منِ کشتی گیر چی میدونم از نحوه کارکرد ارگانها و هماهنگی شون تو مدیریت شهر؟
این غلطه و من هیچوقت این کار رو نمیکنم چون خودم و جایگاهم رو میشناسم البته يادش نمی رود که اشاره کند این مداخله را اول سیاسیون در ورزش انجام دادند و حالا ورزشکارها دارند جای آنها را تنگ میکنند.
می گوید این انصاف نیست چون در حق آدمهای لایق اجحاف می شود.
حمایت حمایت و حمایت این را میشود لابلای حرف هایش شنید او هم از آن دسته کسانی است که اعتقاد دارد،رسانه ها میتوانند یک ورزش را به اوج برسانند فوتبال را مثال میزند و می گوید:
ببنیید الان دیگه کشتی نورچشمی مردم و مسئولين نیست ،فوتبال همه رو به خودش گرفتار کرده از بس تلویزیون مدام داره فوتبال نشون میده،خب این سلیقه ایجاد می کنه ذائقه ایجاد میکنه الان صدای همه مربیان کشتی در اومده. حمایت نیست بودجه نیست اما وقت المپیک توقع هست بعد از مدال آوری هم فراموش میشن
-همه می گویند اکبر فلاح آدم رُکی است. مجیز کسی را نمیگوید و خیلی اوقات همین زبان سرخش سر سبزش را بر باد داده است. او البته فقط مسئولین را نقد نمیکند بلکه انگشت اشاره اش را سمت ورزشکارها هم میگیرد
من بی تعارف بگم که چیزی به اسم عِرق و تعصب وجود نداره الان پول و مادیات اولویت همه تو جامعه شده، ورزشکارها هم اینطوری شدن من میخوام بگم چیزی به اسم اسطوره و پهلوان هم دیگه وجود نداره اسطوره یعنی آدمی که کار خاص انجام میده نه فقط کسی که مدال میگیره ،برای همین تختی پهلوانه. محمدعلی کلی اسطوره است که تو اوج نمیره جنگ ویتنام ، الان به شاگرد قهوه خونه میگن پهلوان به راننده تریلی میگن پهلوون اصلا اعتباری برای این کلمه نمونده
-بحث به المپیک ۱۹۹۶ آتلانتا جایی که فلاح در سالهای اوج و در حالیکه انتظار میرفت مدال بگیرد دستش خالی ماند
اکبر آقا آرنج هایش را میگذارد روی میز انگشت هایش را توی هم گره میزند هنوز بدنش مثل روزهای اوج روی فرم است آدم احساس میکند میتواند دوبنده بپوشد و برود المپیک، باور اینکه بیش از پنحاه و اندی سال از سنش گذشته سخت است. اما میرود به آتلانتا با افسوس بزرگ گفت: هنوز دلم درد می آید از اینکه چرا به فادزایف باختم، فادزایف پیر بود بازنشسته،اصلاً نفس نداشت ولی من بهش باختم،
-اما چرا اینطور شد؟
صريح بخوام بگم دلیلش برنامه ریزی غلطی بود که تیم ما رو از هم پاشوند توی اون مسابقات رسول خادم طلا گرفت امیر برنز، دلیلش رو بگم این بود که اونا به جای تیم با پدرشون تمرین کردند که با ما اومده بود آتلانتا،عباس جديدی هم جدا تمرین کرد.کار به جایی رسید که یکی میگفت؛اینجا یا جای منه يا جای عباس اما من آش نخورده و دهن سوخته شدم.
-می خندد، سر دو راهی افشاگری و پنهان کاری مانده بود دلش میخواست حرف بزند و از حاشیه هایی بگوید که به نظرش همانها تیم را متلاشی کرده بود، از طرف دیگر نمی خواست وارد چالش با آدم هایی بشود که برایش محترم هستند.
در ادامه میگوید: با آنها خاطره دارد و به قول خودش اصلا چه فایده ای دارد زخم کهنه را تازه کردن؟! من چی بگم؟ حقیقتش اینه که تمرینات غلط مدال رو از من گرفت ما رو میبردن اینقدر می دوندن و تمرینات فشرده بود که حالت تهوع پیدا میکردیم چرا؟ چون علم بدنسازی نداشتند. من اون موقع همه فکر و خیالم رو داده بودم دست مربی، هرچی گفتن، گفتم؛چشم و همین باعث شد از نظر بدنى اونقد تحليل برم که رو تشک نا نداشتم.
-به آقای فلاح میگوئیم آن روزها بعضی ها می گفتند که دل اکبر فلاح با تیم نبود و هر وقت اینطور شد،نه خودش و نه تیم نتیجه نگرفت. فلاح جدی میشود کف دست هایش را میگذارد روی میز و
می گوید:
این چه حرفیه؟ یعنی من خودزنی کردم؟ من قبول دارم که جاهایی اشتباه کردم اما من با کسی مشکلی نداشتم هرچی هم گفتن گفتم چشم، که کاش نمی گفتم، من چوب حرف گوش کنی ام رو خوردم من نفر اول و دوم المپیک رو برده بودم ولی جلوی فادزایف باختم که اصلاً تو دوران اُفتش بود. خب دلیلش نمی تونه فنی باشه، من تحلیل رفتم،اون هم به خاطر تمرینات غلط و پرفشار بود که به جز من چندتای دیگه از بچه ها رو هم نابود کرد.
-تند تند و بی وقفه حرف میزند، مثل کسی که این حرفها و سوال و جوابها را هزار بار با خودش تمرین کرده است ،از آتلانتا حرف هایی میزند که نمیشود نوشت. از همان بی برنامگیها و لجاجت های بعضی از مدیران اینکه آدمهای کاربلد به حاشیه رفته بودند.
من الان که به عنوان مربی کار میکنم میدونم اون موقع چه اشتباهاتی کردیم،اینکه ورزشکار گوش به فرمان باشه خوبه اما نباید چشم بسته باشه، خودش هم باید اطلاعات داشته باشه من قبل از المپیک مادرم رو از دست دادم و از نظر روحی صدمه ديدم، اما کسی نبود که مدیریت کنه منو،اينجور مسائل رو نباید دستکم گرفت، اون هم تو ورزشی مثل کشتی که مسائل روانی توش خيلى كليديه بحث تصمیم گیری توی ثانیه است.
-وقتى حرف مدیران میشود میخندد خاطره هایی از برخوردهای بعضی از آنها میگوید که بازسازی اش میتواند یک فیلم کمدی پرفروش بشود!
اکبر آقا میگوید؛يكبار توی مراسمی قرار بود از من تجلیل بشه، یکی از مدیران ارشد هم آمده بود،توی جمعیت بچه ها هم بودند که دست می زدن این آقای رئیس اول شروع کرد از روی میز شاخه گلها را برای بچه ها پرت کرد بعد که گلها تمام شد از توی ظرف میوه، خیار برداشت و پرت کرد، پرتقال برداشت و پرت کرد شانس آوردیم که مراسم تمام شد وگرنه فکر کنم گلدون و ظرف میوه رو هم پرت میکرد.شما ببینید که آدمهایی با این میزان از تفکر و برخورد، کلیدى ترين تصميمها رو برای ورزش گرفتن
-تلخ می خندد،درست مثل وقتی که از المپیک سئول حرف میزند،جایی که با اطمینان میگوید:
تیم می توانست با حضور برادران محبی،سلیمانی و کاظم غلامی مدالهای بیشتری بگیرد، اما باز هم دستخوش تصمیمات سلیقه ای شد. برادران محبی بی نظیر بودن حقشون بود هر كدومشون ۱۰ تا مدال جهانی بگیرن ولی نبردنشون مسابقات،مرحوم سلیمانی که کلی تجربه داشت رو نبردن، از اون بدتر اینکه توی فرودگاه به آقای برزگر گفتند؛حق خروج نداره نذاشتن بياد با ما الان هیچکس یادش نیست. همه فقط يادشونه که عسکری محمدیان نقره گرفت، عسکری نابغه بود خدایی، ولی ما قبلش دو تا مسابقه جهانی رو تحریم کرده بودیم که باعث شد برای من المپیک بشه اولین میدان بزرگم، الان فكر میکنم می بینم خیلی هامون می تونستیم تو اون دوتا مسابقه مدال بگیریم اما تصمیمات رو جای دیگه میگرفتن، ورزشی هم نبود اما خب ورزشکاران صدمه اش رو میخوردن
با افسوس از آن تیم حرف میزند از کشتی گیرهایی که میتوانستند حالا چند مدال جهانی و المپیک داشته باشند. مثل مجید ترکان، دستش را توى هوا تكان میدهد و از آدمهایی می گوید که در یک قدمی مدال ماندند و گله می کند که سنجش کیفیت کشتی گیرها با مدال منصفانه نیست.
یاد المپیک سئول میافتد، مسابقاتی که اولین تجربه رسمی اش بود در اوج جوانی چهارم شد، اگر قوانين الان حاکم بود بدون مسابقه رده بندی سوم میشد الان اسمش در کتاب تاریخ المپیک ایران بود،اکبر فلاح ادامه میدهد…..
من دور اول کشتی گیر مالت رو راحت بردم،بعد خوردم به کشتی گیر کره ایی، مسابقات در کشور خودش بود،خیلی هم خوب کشتی میگرفت ولی شکستش دادم کانادا و آلمان شرقی و بعد هم غربی رو بردم رفتم برای کشتی آخر که اگه میبردم میرفتم فينال استفان سركيسيان. خیلی کشتی گیر خوبی بود ،میدونستم کارم سخته ولی خب منم آماده بودم. یادمه اون موقع فاصله بین هر کشتی تقریباً یک ساعت و نیم بود.
با خودم حساب کردم ،یک ساعت و نیم تا کشتی با سركيسيان وقت دارم ، رفتم سونا یه دفعه اومدن دنبال من گفتن؛
بدو الان کشتیت شروع میشه، من نرسيدم غذا بخورم کسی هم نبود یه سرم تقویتی بزنه(اون موقع میشد سُرم زد)فقط افتادم کمی خوابیدم بعد رفتم رو تشک، تازه فهمیدم اشتباه کردن و اون موقع وقت داشتم هیشکی از حال من خبر نداشت. من شاید می باختم به سرکیسیان اونم با اختلاف یک امتیاز اما امتیاز بالا باختم. يعنى اينقدر تحليل رفته بودم که عین کاغذ تو دستش بودم، بدنم خالی کرده بود نمیخوام “بونه بیارم حالا”
-بونه را مثل علی پروین می گوید، با همان لهجه تهرانی جملات کوتاه کوتاه، خیره میشوم به چشم هایش دنبال چیزی می گردم، مثل حسرت مثل یک افسوس عمیق ،اما انگار همه چیز را پذیرفته است. اینکه نمیشود با رفتار آماتور عملکرد حرفه ای داشت چشم بسته در مسابقه بزرگی مثل المپیک به مصاف حریفانی رفت که خواب نیستند. بحث را میکشانیم به اینکه چرا کشتی گیران ما تک مدال هستند و نمیتوانند مثل کشتی گیران روس استمرار داشته باشند؟
درجواب میگوید:ما بايد تعارف رو کنار بذاريم،بحث مدیران رو اگه بذاریم کنار که خیلی ها رو ناامید میکنن و شور و شوق ورزشکار رو با تصمیماتشون نابود میکنن ،باید بگم که مربیان ما هم مقصرن یعنی بعضی ها به اسم مربی سازنده نابود کردن کشتی گیرا رو خشت اول رو کج میذارن اگر حتی از بُعد فنی شون بشه بگذریم اما من اعتقاد دارم که یه مربی باید مثل یه پزشک اشراف داشته باشه به مسائل روانی، رفتاری و حتى تغذيه ايى،الان وقتی توی باشگاه کارگران یک پدری با بچه اش میاد ثبت نام کنه، من از بچه می پرسم چرا اومدی؟ اگه بگه بابام منو آورده، من میدونم این کشتی گیر نمیشه چون فردا نمی تونه فشار تمرينات رو تحمل کنه ولی وقتی میگه کشتی رو دوست دارم،میدونم ادامه میده و میشه او را کشتی گیر ساخت
-با اكبر فلاح عکس یادگاری میگیریم با مردی که هنوز هم مثل دوران قهرمانی پرانرژی است،دوست داشتنی، صبور و تودار،هنوز هم پوسترش در کیهان ورزشی یادم است، آن اکبر فلاح جنگنده که یک نسل از بچه های آن روزگار را عاشق كشتی کرد، آسان نیست آدم وسوسه پست و مسئولیت و ایستادن کنار مسئولین و شوآف را ضربه فنی کند و همچنان برود روی تشک و در کارگران عرق بریزد، آسان نیست که آدم اکبر فلاح باشد؛ قهرمان جهان، یک پهلوان با اخلاق و شکایت نکند از دست روزگار که آسان مدال المپیک را از ویترین افتخاراتش دزدید، تنت سلامت اکبرآقای عزیز